یکنواختی
باید بیشتر به خودم استراحت واقعی بدهم. منظورم از استراحت یک جا نشستن و کاری نکردن نیست. باید بیشتر رها باشم و تلاش کنم شجاعتر باشم. که خیلی اوقات شجاع نبودهام. خیلی اوقات صدمههای بزرگی به خودم زدهام.
دلم میخواهد در لحظه زندگی کنم. منطقیترین راهش این است که به دنبال فعالیتهایی بروم که در لحظهاند. مثل گفتوگو، یا آشپزی، یا رانندگی. من همیشه از زندگی در لحظه ترسیدهام. چون میترسیدهام اشتباه کنم، چون میترسیدهام کافی نباشم. حالا میخواهم به خودم اجازه بدهم اشتباه کنم. حتی به خودم اجازه بدهم کافی نباشم. دلم میخواهد در معرض اشتباه کردن و به تبع آن یاد گرفتن باشم.
روزهای سختی گذشته. فکر میکنم بزرگتر شدهام امّا این را هم میفهمم که روانم نیاز به استراحت و آرامش دارد. بیش از همیشه. آن هم نه آن آرامشی که قبلتر میجستمش. بیشتر چیزی از جنس یکنواختی زندگی و غلبه بر ترسهایی که نهایتاً آرامشم را سلب میکردهاند. بههرحال راه دراز است و صبر من هم کم نیست.