ممیّز

«زاغ‌بانگی می‌کنم چون بلبل‌آواییم نیست»

ممیّز

«زاغ‌بانگی می‌کنم چون بلبل‌آواییم نیست»

دکترم می‌گفت اینکه انقدر به هدر دادن سال طلایت فکر می‌کنی هم ناشی از وسواست است. آدم‌های نرمال این‌قدر اورثینک نمی‌کنند. مقایسه هم. گمانم پر بیراه نمی‌گوید. در بین آدم‌های اطرافم هیچ‌کس انقدر همه‌چیز مربوط به خودش را آنالیز نمی‌کند (صدای درون مغزم: چون تو بی‌کفایت‌تر از همه‌ای) من هرروز خودم را بررسی می‌کنم و هرروز از جانب خودم سرزنش می‌شوم. 

نوید می‌گفت از سال قبل تا الآن برایت عجیب‌وغریب گذشته. اوّل گیجی رابطه و مقابله با ترس جدّی از نزدیک شدن به کسی؛ بعد رفتن برادرت؛ بعد هواپیما؛ بعد یک دشواری عاطفی؛ و سه چهار ماه قرنطینه‌ی پر از اضطراب و یک دوره‌ی افسردگی شدید. و می‌گفت تو خودت را با آدم‌هایی مقایسه می‌کنی که وجود ندارند؛ آدم‌های ایدئال.  راست می‌گفت ولی من بابت مشکلاتی که دارم هم از خودم بیزارم. همیشه به خودم یادآوری می‌کنم از بی‌کفایتی‌ام است که مشکلات بر من غالب می‌شوند. چه حقّی دارم برای افسرده شدن یا مضطرب بودن؟ باید قوی باشم و بی‌نقص. 

و این «باید قوی باشم و بی‌نقص» بدتر مرا از کار و زندگی می‌اندازد. تابه‌حال شده برای امتحانی درس نخوانید چون می‌دانید نهایتاً بیست نخواهید شد؟ بارها شده که من به خاطر ترس و کمال‌گرایی سراغ کارها نروم. بعد که کاری انجام ندادم کمال‌گرایی دوباره حمله می‌کند: هیچ‌کاری نکردی. درحالی‌که اگر کمال‌گرا و ترسو نبودم کاری انجام داده بودم؛ ولو ناکامل.

روزهایی مثل این از خودم بیزار می‌شوم. باید بپذیرم کامل نیستم و اشتباه می‌کنم و ده‌ها بار برای یک اشتباه به خودم فحش و فضیحت ندهم. امّا گفتنش کجا و انجام دادنش کجا. نسبت به اشتباهات هیچ‌کس مهربان نیستم؛ نسبت به اشتباهات خودم از همه بیش‌تر.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۰۹
سا را

نظرات  (۲)

۰۹ تیر ۹۹ ، ۲۳:۳۸ دامنِ گلدار

من همینجوری‌ام. حتی وقتی نمی‌خوام به خودم هم فکر کنم باز از یک مسیر دیگه میبینم رسیدیم به خودم. چون می‌دونم کاری که میکنم دردی از دنیا دوا نمیکنه کلا بی‌خیال میشم. ولی این وسطها هم بازه‌هایی هست که بالاخره با خودم کنار میام و میگم برای همه همینه و گیرم اینطوری نباشه واسه کس دیگه آخرش چی؟ میتونم همینطور دست رو دست بذارم یا راه خودم رو برم. دیگه عادت کردم با همین نوسانات بالا پایین روحی کارهام رو پیش ببرم. اگر دنبال کامل و بی‌نقصش باشم‌ همین رو هم از دست میدم و واقعا هم برای بقیه اینطور ساده نیست، شاید به‌نظر می‌رسد فقط.

پاسخ:
من راستش پیش بردن کارهام با وجود نوسانات خیلی برام سخته. تلاش می‌کنم بهترش کنم. ولی به عنوان وسواس نگاه کردن به آنالیزهای مداوم هم گمونم کمک می‌کنه. و پیگیری درمان وسواس. 
۱۱ تیر ۹۹ ، ۰۰:۲۷ آ ى با کلاه

حتی الان هم که دارم اینو می‌خونم و به دیده‌ی نقد به جمله «باید قوی باشم و بی‌نقص» نگاه می‌کنم و با تمام وجود واقفم که منشاء بیشتر حال بد درونیم از تلاش برای قوی بودن و بی نقص بودنه هم، ناخودآگاهم میاد وسط و می‌گه خب مگه این التزام که قوی و بی نقص بمونیم مشکلی داره؟ باور ناخودآگاهم اینه که باید برای پرفکت بودن تمام تلاشمو بکنم و از همه چی مایه بذارم تا در نهایت انسان قابل قبولی باشم. اگه این جور نباشه از زندگیم استفاده نکرده‌م.

امان از تصورات بی نقص و نرسیدنی.

پاسخ:
آی‌لار:*
می‌فهمم کاملاّ. خیلی آسیب‌زننده‌ست و تو اکثر بچّه‌های مدرسه هم هست. نمی‌دونم این تناظر حاصل چیه. به من اینکه جای مقایسه کردن خودم با آدم‌های ناموجود خودم رو در مقیاس بزرگ‌تری با آدم‌هایی که وجود دارن مقایسه کنم کمی کمک می‌کنه و باعث می‌شه یه ذره کم‌تر خودم رو سرزنش کنم. می‌خوای امتحان کن اگر نکرده‌ای. پیوسته منظورمه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی