ممیّز

«زاغ‌بانگی می‌کنم چون بلبل‌آواییم نیست»

ممیّز

«زاغ‌بانگی می‌کنم چون بلبل‌آواییم نیست»

سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۴۰۰، ۰۴:۱۸ ق.ظ

ماندگی

بالأخره و بعد از نمی‌دانم چند وقت گریه کردم. سرم را فرو کردم در بالش که صدایم بلند نشود و گریه کردم. جوان‌های آن سر کوچه تازه ساکت شده‌اند. بعد از اینکه داد کشیدم که اگر ساکت نشوید پلیس را خبر می‌کنم. راستش نیم ساعت قبل از آن داد کشیده بودم که «ما مریض داریم. نکنید.»، سودی نکرد. ترس از پلیس بر وجدانشان می‌چربید.

برای فشارهای مواظبت از سه مریض کرونایی در خانه گریه کردم. برای اینکه کسانی هستند که سه‌ی نصفه‌شب خواب مادر بیمارت را می‌گیرند و تو می‌ترسی پلیس را خبر کنی مبادا به خاطر الکل شلاق بخورند گریه کردم. برای دربه‌دری‌های پیدا کردن کپسول اکسیژن، برای ترس از پیدا نشدن دارو، برای ترس از دست دادن گریه کردم. برای گورهای دسته‌جمعی گریه کردم. برای کشتار دسته‌جمعی‌ای که راه انداخته‌اند. برای روزی که پدرم در بدترین حال در بیمارستان بود و خبر رسید که تازه قرار شده است هم‌سن‌هایش را واکسینه کنند. برای آمار دروغین کشته‌های کرونا گریه کردم. برای جان‌های بی‌ارزش ما در مقابل سلامتی تضمین‌شده‌ی اربابانمان گریه کردم. 

یکی دو دقیقه طول کشید. زیاد در گریه کردن خوب نیستم. وگرنه راستش را بخواهید، خیلی بیش‌تر از آن را می‌طلبید.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۰/۰۵/۱۲
سا را

نظرات  (۲)

۱۲ مرداد ۰۰ ، ۰۴:۴۵ دامنِ گلدار

متاسفم بابا اینهمه فشار، برای سلامتی خانواده و موفقیت تو‌ دعا می‌کنم

پاسخ:
ممنونم مونای عزیزم. لطفت خیلی خوش‌حال‌کننده و ارزشمنده برای من:)

خدا براتون جبران میکنه 

هر قطره اشکتون در حکم مروارید است

نگهداری از بیمار آنقدر ثواب بالایی داره که نگو

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی