ممیّز

«زاغ‌بانگی می‌کنم چون بلبل‌آواییم نیست»

ممیّز

«زاغ‌بانگی می‌کنم چون بلبل‌آواییم نیست»

۱ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

۱- یک‌چیزهایی دوباره دارند هجوم می‌آورند سمتم. خاطراتی از گذشته. یادآوری سختی‌هایی که گذرانده‌ام. بیش‌تر از قبل متوجّه این می‌شوم که چه‌قدر همه‌چیز به‌هم‌پیوسته و درهم‌پیچیده‌ست. 

۲- می‌خواستم روز تولّدم چیزهایی که باید را بنویسم. امّا نشد. خانه‌ی برناردا آلبا را دیدم. من هم خانه‌ام خفقان خانه‌ی برناردا آلبا را داشته و هم کشورم. یک‌جاهایی نمی‌دانستم از کدام جهت باید هم‌ذات‌پنداری کنم. چه پایان خوبی هم داشت:« کوچک‌ترین دختر برناردا آلبا، باکره مرد»

۳- دوبار آخری که پریود شدم موقع کشیدن درد فقط به خودکشی فکر کردم. هیچ‌چیزی ازین درد بدتر نمی‌تواند باشد. قرص‌ها را قطع کرده‌ام و از دکترها خسته‌ام. مستاصلم. هرماه از کشیدن چنین رنجی ناگزیرم. تمام بدنم نابود می‌‌شود. رو به زوال می‌روم. داروها را عوض می‌کنند و هر دارو بازی جدیدی درمی‌آورد و لعنتی این داروها هورمونند. هربار وقتی تمام می‌شود احساس می‌کنم چندگلّه اسب از روی بدنم رد شده‌اند. کاش می‌شد بروم عمل کنم و رحم و تخمدان را بردارند. یا کلّاً برم دارند از روی زمین. یا یک گهی بخورند. من نمی‌توانم با این رنج به زندگی ادامه دهم.

۴- برای علی یک ویس یازده دقیقه‌ای گرفته بودم که به لطف اینترنت گه پرید. حالم را چندروز واقعاً بهتر کرد. چه‌قدر جهان‌بینی‌اش را دوست دارم و در مواجهه با او احساس رام‌شدگی می‌کنم. باید یک‌روز سفر کنم و بروم پیشش.

۵- خانواده دیوانه‌ام کرده. نمی‌دانم باید چه کنم. واقعاً نمی‌دانم و امروز باز بعد یکی دو هفته زدم زیر گریه. دارم له می‌شوم. باری که می‌کشم خیلی بیش‌تر از توان من‌ست. خیلی بیش‌ترست.

۶- روان‌کاو معقول پیدا کرده‌ام و یک هفته ست که پیدا کرده‌ام و هنوز زنگ نزده‌ام برای هماهنگی.

۷- درس نمی‌خوانم. کاش درس بخوانم. کاش کاش کاش کاش.

۸- من را بگو آمدم افسردگی‌ام را بروز بدهم. روز سوّم پروژه‌ی بروز دادن رفیقم زد زیر گریه. که تو ناراحتی و من نمی‌دانم چه کنم و دوستت داریم و خوب باش و این‌ها. و بعد چنین واکنش‌هایی از دیگران هم گرفتم. باعث شد بروز دادن متوقّف شود و به تظاهر جلویشان رضا بدهم.

آخ. کاش تا بهمن همه‌ی این‌ها خوب شود و چیزی که می‌خواهم را از دست ندهم. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۷ ، ۱۷:۴۸
سا را