ممیّز

«زاغ‌بانگی می‌کنم چون بلبل‌آواییم نیست»

ممیّز

«زاغ‌بانگی می‌کنم چون بلبل‌آواییم نیست»

سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۰۳ ب.ظ

۸۰

تا مدّت نه چندان دوری پیش از گفتن هرچه از آن می‌ترسم پرهیز می‌کردم. حالا راحت‌ترم. من می‌ترسم. از ناکافی بودن؛ ابله بودن؛ دوست نداشته شدن؛ رها شدن؛ نچسب به نظر آمدن؛ پس‌ زده شدن. از چیزهای دیگری هم. بعضی جانوران و یک‌سری وضعیت‌ها. از اینکه پایم سربخورد. از نزدیک شدن به آدم‌ها. از آینده‌ای که مبهم است.  از فقیر شدن. ترس ازینکه معلّم ادبیات فارسی دبیرستان شوم. یا اینکه دانشجوی ادبیات شوم و به قدر کافی خوب نباشم. حتّی به خاطر همین از ذهنم می‌گذرد که شاید سراغ ادبیات نروم. 

سیستم‌های دفاعی من برای مدّت‌های طولانی به من می‌گفتند از ترس‌هایم پیش کسی صحبت نکنم. گمانم به سه دلیل. یکی اینکه مبادا دیگری از دانسته‌هایش درباره‌ام سوءاستفاده کند؛ اینکه مبادا برچسب ضعیف یا ترسو به من بزند و دیگر اینکه مبادا به خاطر گفتن چنین اطّلاعات شخصی‌ای کسی را زیادی برای خودم گنده کنم و بعد از نبودش ضربه بخورم. چنین سیستم دفاعی‌ای عملاً ضعیف‌ترم کرده. از مواهبی که با حرف زدن با دیگران می‌توانسته‌ام داشته باشم محروم مانده‌ام. 

درباره‌ی اینکه آدم‌ها را چطور می‌توان شناخت حرف‌های شکمی مختلفی می‌زنند. می‌خواهم سهم خودم را در زدن این حرف‌های شکمی ادا کنم: به نظرم از مجموعه‌های ترس‌های یک نفر خیلی بهتر می‌توان او را شناخت تا مثلاً از سفر. من هم ترسو هستم؛ هم ترسان از ترسو شمرده شدن.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۱۰
سا را

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی