ممیّز

«زاغ‌بانگی می‌کنم چون بلبل‌آواییم نیست»

ممیّز

«زاغ‌بانگی می‌کنم چون بلبل‌آواییم نیست»

چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۰۰ ق.ظ

هجده سالگی.

دلم برای هجده سالگی تنگ نخواهد شد. نه. بگذارید این‌طور بگویم: امیدوارم دلم برای هجده سالگی تنگ نشود. امیدوارم زندگی‌ام در آینده آن‌قدر نکبت نشود که از چنین روزها و ماه‌هایی نوستالژی بسازم و برایشان دل‌تنگی کنم. سخت امیدوارم بعداً بگویم خوب شد نوجوانی هم گذشت.

ظهر به این فکر می‌کردم که نسبت وضعیت جهان بیرونی با حال و روزِ خود آدم چطور باید باشد. به آن‌ها فکر کردم که می‌گویند آدم باید خوشی و رضایت را بی‌توجّه به جهان خارج داشته باشد و احساس می‌کردم یک چیزی لنگ می‌زند. حتّی اگر فرض کنیم چنین چیزی ممکن است؛ آن‌ را تجربه‌ی مطلوبی از زندگی نمی‌بینم. فرض کنید که اطراف شما هزاران مصیبت است و شما هم کاری از دستتان برنمی‌آید. آیا فضیلتی هست در اینکه بی‌توجّه به جهان بیرون خوش‌حال و سرحال باشید؟ فکر نمی‌کنم. نظر فعلی‌ام این است که چنین چیزی مطلوب نیست چون چیزی نیست که آن را تجربه‌ی ارزشمندی از زندگی بدانم. چون فکر می‌کنم ارزشمندترین کاری که می‌توانم بکنم این است که تا جایی که می‌توانم اوضاع جهان را بفهمم و به عنوان یک انسان در تجربه‌های انسانی سهیم شوم. چه فایده اگر همیشه سرحال باشم و فارغ از دنیای خارج؟ چنین زندگی‌ای چطور می‌تواند ارضایم کند؛ حتّی اگر یقین داشته باشیم که هیچ کاری از من برای حلّ مشکلات برنمی‌آید؟

امّا باز هم جواب دقیق سوال را نمی‌دانم. اگر باید در تجربه‌های انسانی اطراف سهیم شد مرز آن کجاست؟ ویران نشدن زندگی شخصی؟ خب چه اشکال دارد اگر به خاطر کسب تجربه‌ی ارزشمندتری از زندگی؛ زندگی شخصی‌مان تحت الشّعاع قرار بگیرد؟ 

من نمی‌دانم. و سوالات خیلی بیش‌تری هم هست که نمی‌دانم. اینکه آگاه باشی نمی‌دانی چطور باید زندگی کرد و هم‌زمان زندگی کنی با خودش گه‌گیجه می‌آورد. و راستش گمان می‌کنم یکی از دلایلی که آدم‌ها در چهل سالگی پاسخ‌های بیش‌تری به این سوال‌ها دارند تا هجده سالگی همین است: مگر چند سال می‌توان با گه‌گیجه زندگی کرد؟ گمانم خیلی از آدم‌ها پاسخ‌هایی را برای این سوال‌ها برمی‌گزینند. نه برای اینکه به درستی‌شان اطمینانی دارند. چون از گه‌گیجه خسته‌اند و نیاز دارند به سکون و نیاز دارند حالا که جواب سوال‌ها را نمی‌دانند فکر کنند که می‌دانند.


 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۲۵
سا را

نظرات  (۳)

چند روز پیش داشتم به همین سؤال فکر می‌کردم (و از شما چه پنهان؟ داشتم اول به واکنش تو به این سؤال فکر می‌کردم و بلندبلند خطاب به تو توضیح می‌دادم بدون این که بپری وسط حرفم که این قدر زیادی توضیح نده، احمق نیستم) و آن موقع به این رسیدم: در اوضاع پرمصیبت یکی از کارهایی که نوعاً ّمی‌شود کرد این است که تلاش کنیم خودمان را نبازیم. چرا گمان می‌کنم این از کارهایی است که می‌شود کرد؟ چون گمان می‌کنم بخشی از انسان بودن این است که اهمیت بدهیم، بفهمیم (و منظورم این است که مشغول به کاوش در جهان شویم تا بفهمیم چه گونه کار می‌کند و مثلاً مصیبت‌هایش چیستند و عاملشان چیست و تاریخشان چیست و چه و چه)، و آن چه فهمیده‌ایم را به دیگرانی که نمی‌دانند/توجهشان جلب نشده بگوییم (و منظورم آگاه کردنی فراتر از این است که مصیبتی ّهست) و تلاش کنیم زندگی پنجاه نفر را صد نفر را اندکی بهتر کنیم، و گمان می‌کنم برای این که در این تجربه‌ی عمیقاً انسانی سهیم شویم لازم باشد روحیه‌مان را حفظ کنیم و زندگی‌مان ویران نشود و این‌ها. حق این وظیفه ادا نمی‌شود اگر سرحال نباشیم. ضمناً فکر می‌کنم بخشی (یا شاید هم همه‌ی) از ارزش ما به این است که در چه جریان‌های بزرگی سهم داریم: هر کدام از ما طبیعتاً اثرمان خیلی کمتر از آن است که اهمیت داشته باشد، اما می‌توانیم انتخاب کنیم میان این دسته که مجموعاً این کار را می‌کنند یا آن دسته که آن کار را در کدام باشیم، و گمان می‌کنم یکی از کارهای جمعی بشر برای آن که دنیای بهتری بسازد همین حفظ روحیه و امید و سرحالی است.

پاسخ:
تو حدّ واکنش به مصیبت رو ویران نشدن زندگی برای کمک به دیگران می‌دونی و من در لایه‌ی قبلی صحبتت هم شک دارم: چرا هدف باید همیشه کمک به دیگران باشه؟ مشکلش چیه که آدم اولویت زندگی‌ش رو غنی کردن تجربه‌ی خودش از زندگی بدونه؛ و کنارش هم گاهی به دیگران کمک کنه؟ من زمانی احساساتی که به عملی منجر نشن رو بیهوده می‌دونستم و فکر می‌کنم هفت هشت ماه پیش هم در چت خودمون ازش دفاع کرده‌م. می‌گفتم آدمیزاد باید مفید باشه و اگر اون‌قدر داره غصّه می‌خوره که جلوی کار کردنش گرفته می‌شه این اشتباهه. حالا فکر می‌کنم این زندگی رباته. من که آدمم شاید بهتره گاهی وابدم و هیچ هم مفید نباشم و مصیبتی که داره رخ می‌ده رو بهتر حس کنم. بعد دوباره برگردم به حالت مفید؛ چند وقت بعد باز سقوط کنم و... . 
امیدوارم منظورم رو به درستی توضیح داده باشم..

اتفاقاً نظرم این نیست که احساسات منفی نامفیدند مگر به عملی منجر شوند یا اصل این است که مفید باشیم؛ نظرم این است که این وادادن در نهایت مجموع تجربه‌ی آدم را کمتر می‌کند. بخشی از این تجربه فهمیدن است، بخشی از این تجربه داشتن روابط گوناگون است، بخشی از این تجربه کمک کردن است، بخشی از این تجربه بزرگ‌تر کردن شناخت آدم است، الخ. گمان می‌کنم اگر قرار باشد تجربه‌ی بیشتری کنیم بهتر باشد که مقاومت کنیم در مقابل از دست رفتن خودمان. البته شاید بد نباشد افسردگی و بدحالی را هم در خورجین تجربه‌هامان داشته باشیم ولی گمانم از یک جایی به بعد مخل تجربه‌اند.

و ایضاً: گمان نمی‌کنم مثلاً مقاومت تجربه‌ی کمتر انسانی‌ای باشد از درک کامل مصیبت که به افسردگی می‌زند. منظورم این است که در نهایت شاید بین چند تجربه‌ی انسانی داریم انتخاب می‌کنیم و خب انتخاب من مقاومت است که عمیقاً انسانی می‌یابمش. شاید اختلافمان در نهایت این باشد که برای تو درک احساسی مصیبت و درک عمیق ناتوانی‌ات در مقابلش جالب‌تر است، برای من درک عقلانی‌اش و مقاومت در مقابل آن و این مقاومت هم کلی‌اش حفظ امید و روحیه و این‌هاست که انسانی است، نه ربات‌وار.

یک استدلال فرعی هم در دفاع از حرفم دارم. گمانم یک وظیفه که شاید داریم (و اگر به ادبیات وظیفه علاقه‌مند نیستی، شاید یک فضیلت که می‌توانیم داشته باشیم) درست فهمیدن است و حدسم این است که اگر به قدر کافی خونسرد نباشیم (ولو خونسرد نبودنمان حاصل توجه به یک سری ظلم باشد) در فهممان اختلال‌های جدی به وجود می‌آید. هلوکاست فاجعه بود، اما می‌دانیم همدردی زیاد با قربانیانش به توجیه چه جنایاتی رسید.

پاسخ:
رو نکات خوبی دست گذاشته‌ای. من نهایتاٌ از تجربه‌ی افسردگی راضی‌ام ولی خب همون‌طور که تو می‌گی بدون اون زندگی کردن هم تجربه‌ایه و تجربه‌ی ارزشمندی. 

به این حرف دقت کن: تلاش برای حفظ روحیه در مقابل سیل مصیبت، می‌تواند یک واکنش به خود آن مصیبت باشد، نه تلاش برای حواس‌پرتی از آن برای ویران نشدن زندگی. نمی‌دانم چه قدر روشن است، منظورم یک حفظ روحیه‌ی متوجه به مصیبت و در واکنش به آن است ("من نمی‌خواهم تو ویرانم کنی، می‌خواهم من برنده باشم")، نه یک حفظ روحیه‌ی غافلانه. به گمانم چنین حفظ کردنی چیزی از آن تجربه از ما نمی‌گیرد، بیشتر هم می‌دهد.

پاسخ:
متوجّهم. مخالفتی ندارم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی